همیشه لابلای حرف هایش این جملات تکرار می شد :
شاگرد اول کنکور مکانیک که شده بودم …… دانشجوی ممتاز که شده بودم…… روز جشن فارغ التحصیلی بود که ……
و رئیس اداره ساکت و آرام ، با چشمانی نیمه باز و لبخندی نرم ٬ همکلاسی سابق دانشکده اش را نگاه می کرد که حالا برای گذران زندگی و تامین هزینه سنگین اعتیاد خود مسئول توزیع جراید در اداره اش بود . |
مگه دستم بهت نرسه خدا رو شکر کن که اون ور دنیایی .
دعا کن نبینمت!
هه قشنگ بود خوشمان آمد!
هپلی بی خبر اومدی ..آما اومدی خوش اومدی . خوب من میرم اما بازم میام . تو هم میای ؟
سلام دوستم
مرسی اومدی
اوم
تو کله پاچه دوست نداری آیا ؟
سلام دوستم
مرسی اومدی
اوم
تو کله پاچه دوست نداری آیا ؟
هممممم ... من شما رو یادمه ... خیلی وقت پیش وبلاگ شما رو می خوندم ... ماشالا شما هم که کم سابقه نیستین خودتون!!
سلام اقا!!!
تو بودی با یک لبخند نرم به دوست بد بخت شده ات نگاه میکردی؟یا با یک لبخند تلخ!!!!؟