داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

همیشه لابلای حرف هایش این جملات تکرار می شد : 


                شاگرد اول کنکور مکانیک که شده بودم
…… 
                دانشجوی ممتاز که شده بودم…… 
                روز جشن فارغ التحصیلی بود که ……


 و رئیس اداره ساکت و آرام ، با چشمانی نیمه باز و لبخندی نرم ٬ همکلاسی سابق دانشکده اش را نگاه می کرد که حالا برای گذران زندگی و تامین هزینه سنگین اعتیاد خود مسئول توزیع جراید در اداره اش بود .

نظرات 7 + ارسال نظر
شیوا چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 14:59 http://www.shiva34.blogfa.com

مگه دستم بهت نرسه خدا رو شکر کن که اون ور دنیایی .
دعا کن نبینمت!

یک آدم اینجوری چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 16:34 http://yekadameinjoory.blogsky.com

هه قشنگ بود خوشمان آمد!

محسن مقدم پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:29 http://lovesky.blogsky.ccom

هپلی بی خبر اومدی ..آما اومدی خوش اومدی . خوب من میرم اما بازم میام . تو هم میای ؟

بارونک پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 14:42 http://baronnak.blogfa.com/

سلام دوستم

مرسی اومدی

اوم

تو کله پاچه دوست نداری آیا ؟

بارونک پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 14:44 http://baronnak.blogfa.com

سلام دوستم

مرسی اومدی

اوم

تو کله پاچه دوست نداری آیا ؟

نقره ای جمعه 26 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:13

هممممم ... من شما رو یادمه ... خیلی وقت پیش وبلاگ شما رو می خوندم ... ماشالا شما هم که کم سابقه نیستین خودتون!!

پارمیس شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:20 http://www.zaxes.blogfa.com

سلام اقا!!!
تو بودی با یک لبخند نرم به دوست بد بخت شده ات نگاه میکردی؟یا با یک لبخند تلخ!!!!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد