داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

لات هم لات های قدیم

 

 

بعده صبحونه کلاه شاپو رو گذاشت رو  سرش و دستمال یزدی هم تاب داد و انداخت دور گردنش و راه افتاد سر محل تا به این و اون گیر بدن و بخندن و تف بندازن رو زمین

 

به دیوار تکیه داد و کفتری نسشت تا رفیقاش بیان 

 

انقدر نشستن تا شب شد 

 

رفت سمت خونه  

 

تو راه فکر می کرد فردا هم راجع به امروز حرف میزنیم ، مثل همیشه 

نظرات 5 + ارسال نظر
نظام الدین مقدسی پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:46 http://rep2.blogfa.com

درود

چند داستانک از شما خواندم . به نظرم جدی نمیگیرید . از کنسرت و یخ خوشم آمد .

آرام پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:30

به به
چه عجب بالاخره آپ شدین
من داستاناتونو دوست دارم
و مدتهاست به اینجا سر میزنم
و منتظر داستانک جدید بودم

رویای نیمه تمام یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 http://Roya11842.persianblog.ir

اینجا
برام یاد اور کلی خاطرست...
گذشته رو مرور می کنم با جمله جمله ای دل نوشته و داستانکات.

ارژنگ تورانی دوشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 08:33 http://a-torani.blogfa.com

سلام وتبریک سال نو میان راندن وماندن داشتن ونداشتن منو توو و او چه کسی دوچرخه را می راند؟ دعوتیدبه خوانش داستانک چه کسی دوچرخه را می راند؟

Ghazaleh چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1401 ساعت 20:28

با سلام. دنبال یک دوست قدیمی "مکتوب" می گشتم. متأسفانه ایمیلی که ازشون دارم برگشت می خوره. وقتی توی گوگل دنبالشون گشتم به بلاگ شما برخورد کردم. اگر ازشون اطلاعی دارید، یک دنیا ممنون می شم اگر خبرش رو بهم بدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد