داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

بی خیالی


ماشین حسابش رو روشن کرد
کرایه خونه + قبض آب و برق و تلفن + قسط ماشین + .....
همین طور که جمع می  کرد سرش بیشتر سوت می کشید !
یه نگاه به فیش حقوقش
یه نگاه به رقمی که ماشین حساب نشون می داد
باید چی کار می کرد ؟

پینوکیو



دیگه از میز و صندلی ساختن خسته شده بود
رفت تو انبار و یه تیکه چوب درست حسابی پیدا کرد
شروع کرد به تراشیدن ، پیرمرد بیچاره خیلی ظریف و با دقت کار می کرد
وقتی کارش تموم شد از خستگی سرشو گذاشت رو میز و خوابید !
یهو احساس کرد که یکی داره صداش می کنه !!
پدر ژپتو ....     پدر ژپتو .....