داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

اجنه


از ماه های قبل خرید روزنامه را برای خود ممنوع کرده بود ، رادیو هم روشن نمی کرد ؛ پنجره ها را بسته و پرده ها را کیپ کرده بود .

کنج اتاق قوز کرده و چشم هایش را به در قفل شده اتاق کوچکش دوخته بود و تنها دلخوشی اش این بود که : اجنه از دستگیره های فلزی می ترسند .

انتظار

 از همان لحظه ای که مرد خانه را ترک کرد و سر کار رفت ، زن دست بکار شد .

لباس های مرد را تمیز و اتو کرد ، خانه را آراست ، غذای مورد علاقه مرد را پخت و بعد بهترین لباسش را که مرد دوست داشت پوشید و به انتظار مرد نشست .

شب ، وقتی که مرد به خانه برگشت ، خسته بود !

زن بدون آنکه به مرد نگاهی بکند و حرفی بزند سفره شام را پهن کرد .

مرد با خودش گفت : اصلا حوصله مرا ندارد !! با یک لقمه غذا می خواهد دهانم را ببندد ،
و بی آنکه نگاه منتظر زن را ببیند رفت و خوابید .

و زن در حالی که همه شور و نشاط خود را با سفره شام جمع می کرد صبورانه به انتظار بیدار شدم مرد نشست تا بار دیگر سفره را بگسترد .