داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

شهر عشق




نقشه رو ورق زد ، خیلی گشت ولی ....
اصلا نتونست پیداش کنه !
همون کسی که خیلی دوستش داشت توی اون شهر زندگی می کرد
ولی روی نقشه نبود !
باید دنبال یه نقشه دیگه می گشت که بتونه روش شهرعشق رو
پیدا کنه

سرانجام




- ببین حمید ، اصلا کار مشکلی نیست ، فقط کافیه  که دست و دهنش رو ببندیم
  دیگه اون پیرزن هیچ کاری نمی تونه  بکنه  ، ما هم با خیال راحت طلا و جواهرات
  رو برمی داریم ، خیلی پولداره ، زندگی هر دومون عوض می شه !!
  با سهم خودت می تونی یک خونه نقلی بخری با یه ماشین
  اونوقت دیگه به مریم هم می رسی ، دیگه خانوادشون هم نمیگن که پول نداری
  میری سر خونه و زندگیت و بچه هات رو بزرگ می کنی
  منم با سهم خودم اول یه دست لباس درست حسابی می خرم بعدش میرم خارج
  دنبال کار و زندگی
  آخ خدا جون ، یعنی میشه ما به آرزوهامون برسیم ؟!

  ** دیگه فرصتی براشون نمونده بود ، تا چند ساعت دیگه طناب دار
       دور گردن هر دو تاشون می افته
      تمام پیش بینی هاشون خراب از آب در اومد ، دستمالی که دور
      دهن پیرزن بسته بودن باعث خفگی و مرگش شده بود

درد دل



خیلی دلم واست تنگ شده بود 
همه برنامه هام رو جور کردم که امروز بیام پیشت !
اومدم که کلی باهات حرف بزنم ، درد دل کنم ، گریه کنم ، خنده کنم !
با دست پرهم اومدم  ، می بینی ؟ واست یه دسته گل قشنگ خریدم
از همون گل های اطلسی که دوست داری
یه شیشه بزرگ گلاب هم خریدم  که باهاش سنگ قبرت رو بشورم
مطمئن هستم که الان روبروم نشستی و داری حرف هامو گوش می دی
می دونی .....