از دوران دبیرستان با هم بودیم
( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
سال ۸۰ هم من دانشگاه قبول شدم و هم اون
من کامپیوتر و اون عمران - دانشگاه آزاد - تهران جنوب
روز فارغ التحصیلیش ........
( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
بدنبال کار.. پیدا کرد ... خوشحالیش حد و مرز نداشت
یه پروژه نقشه برداری تو خوزستان
( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
۱ هفته مونده بود به عیدزدن تو بیابون واسه نقشه برداری
( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
اومدن از رودخونه رد بشن( از همون بچه گیش از آب می ترسید )
یا باید به ترس دوران کودکیش غلبه می کردیا
..........
مهندس علیرضا سلطانی
آره
غرق شد ، خدا بیامرزتش
«گروپ اسرار ماوراء شروع به کار کرده است»
با عضویت در این گروپ می توانید ایمیل های گروپ در موضوعات زیر را دریافت کنید:
اسرار و رموز زندگی، موفقیت، ارتباط با ماوراء و شناخت حقیقت نامحدود انسان
اعمال خارق العاده و استثنایی
کتاب های الکترونیک نایاب و ارزشمند (رایگان)
کلیپ های جذاب و جدید
معرفی سایت ها و وبلاگ های برتر
...
http://groups.yahoo.com/group/Asraremavara
این داستان بود یا واقعیت؟
سلام همسایه... خوبی؟؟ معلومه که یادمه..
همسایه های خوب فراموش نمیشن..
نوشته هاتو خوندم.. انقدر دیر به دیر آپ نکن XXX
سلام. دیگه حرف خاصی ندارم... کفگیرم به ته دیگ خورد
خدا بیامرزدش!!
دلم براش سوخت
چقدر تلخ بود . داستانک های زیبایی داری. موفق باشی . به من هم سری بزن . خوشحال میشم. اما یه چیز تو داستانکت حس هشداردهنده ای داشت .. اینکه این ریزه کاریهای روح و روانی بچه هامون رو نادیده نگیریم ..بعضی ها تا پیر هم میشن این ویژگی ها رو حمل میکنن و جایی مصیبتی درست میکنه .