داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

انتظار

 از همان لحظه ای که مرد خانه را ترک کرد و سر کار رفت ، زن دست بکار شد .

لباس های مرد را تمیز و اتو کرد ، خانه را آراست ، غذای مورد علاقه مرد را پخت و بعد بهترین لباسش را که مرد دوست داشت پوشید و به انتظار مرد نشست .

شب ، وقتی که مرد به خانه برگشت ، خسته بود !

زن بدون آنکه به مرد نگاهی بکند و حرفی بزند سفره شام را پهن کرد .

مرد با خودش گفت : اصلا حوصله مرا ندارد !! با یک لقمه غذا می خواهد دهانم را ببندد ،
و بی آنکه نگاه منتظر زن را ببیند رفت و خوابید .

و زن در حالی که همه شور و نشاط خود را با سفره شام جمع می کرد صبورانه به انتظار بیدار شدم مرد نشست تا بار دیگر سفره را بگسترد .

نظرات 3 + ارسال نظر
جودی آبت یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 21:41

دلخسته یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 23:34 http://sabziforosh.persianblog.com

///لام ابی جان ... می‌دونی یه چیزی بهت می‌گم ولی انصافا این رو از روی نگاه مهربان پذیرا باش ... تمام حرفت یک لحظه‌ای بود و فقط یک بار خونده می‌شه ... چون اگر واقعا بین یک زن و یک مرد عشقی وجود نداشته باشه ... نتیجش همینه که گفتی ... قبول دارم که هر چه عشق هم قوی باشه گاه گداری انسان ... و آدمی بی آنکه خودش بفهمه یه کارایی می‌کنه که ..... ولی با اون حال عشق اگر باشه ... اگر عاشقی و معشوقی در کار باشه هیچ وقت شاهد چنین صحنه‌های متاثر کننده و خیلی خیلی خیلی ناراحت کننده و ... نخواهیم بود ... به امید آن روز ... یا علی

داداشی چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 16:16

سلام
بنظرم

این خاصیتو تمام زنای ایرونی دارن

قربانت داداشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد