داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

داستانک

داستانک ( داستان کوتاه )

گرسنگی



-- طفلک بیچاره ! معلوم نبیست از گرسنگی مرده یا از سرما !

-- حتماً یکی از این بچه های خیابونه که از دست مامورهای جمع آوری دررفته .

×× دومی جمله اش رابا چنان لحنی ادا کرد که گویا در مورد موجودی غیر انسان حرف میزند ، گویا کسی داستان دخترک کبریت فروش را برایش تعریف نکرده بود . ××

نظرات 2 + ارسال نظر
کامران سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:00 http://kamran.blogsky.com

از مطالبت خیلی خوشم آمد.زیاد با شعر و داستان میانه ای ندارم ولی هر از چند گاهی با مطالبی رو به رو میشوم که قابل صرفنظر نیستند.غرض از مزاحمت عرض تبریک و خسته نباشید بود.موفق باشی.

باران سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 14:38 http://manzelgah.blogsky.com

اصلا نمی توان در برابر جامعه ای که در مقابله با اشکهای تو بی تفاوت می ماند خونسرد ماند و ویران نشد.
موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد