بعده صبحونه کلاه شاپو رو گذاشت رو سرش و دستمال یزدی هم تاب داد و انداخت دور گردنش و راه افتاد سر محل تا به این و اون گیر بدن و بخندن و تف بندازن رو زمین
به دیوار تکیه داد و کفتری نسشت تا رفیقاش بیان
انقدر نشستن تا شب شد
رفت سمت خونه
تو راه فکر می کرد فردا هم راجع به امروز حرف میزنیم ، مثل همیشه
درود
چند داستانک از شما خواندم . به نظرم جدی نمیگیرید . از کنسرت و یخ خوشم آمد .
به به
چه عجب بالاخره آپ شدین
من داستاناتونو دوست دارم
و مدتهاست به اینجا سر میزنم
و منتظر داستانک جدید بودم
اینجا
برام یاد اور کلی خاطرست...
گذشته رو مرور می کنم با جمله جمله ای دل نوشته و داستانکات.
سلام وتبریک سال نو میان راندن وماندن داشتن ونداشتن منو توو و او چه کسی دوچرخه را می راند؟ دعوتیدبه خوانش داستانک چه کسی دوچرخه را می راند؟
با سلام. دنبال یک دوست قدیمی "مکتوب" می گشتم. متأسفانه ایمیلی که ازشون دارم برگشت می خوره. وقتی توی گوگل دنبالشون گشتم به بلاگ شما برخورد کردم. اگر ازشون اطلاعی دارید، یک دنیا ممنون می شم اگر خبرش رو بهم بدید.