از هر موجودی که فکرشو بکنی 2 تا پیدا می شد
از هر حشره یی
از هر خزنده یی
درنده یی
پرنده یی
حتی انسان
ولی بیشتر از 2 تا ، خیلی بیشتر
خیلی ها منتظر بودن تا عزیزاشون بیان و سوار بشن
ولی انتظارشون بیهوده بود
مثل ناخدای کشتی
4 تا دیگه مونده بود
اولیش رو در آورد و آتش زد ،
به شعله زرد رنگ خیره شد و ……
شعله از هیبت آمدن مردی سرفرو داد و خاموش شد .
مرد : پاشو پاشو ، این مسخره بازی ها مال کارتون هاست !!
دخترک هراسان به مرد خیره شد
مرد : هرکی از راه می رسه میخواد اینجا بساط گداییش رو راه بندازه
( با حالت پرخاش ) بهت می گم پاشو .
دخترک برخواست و بی رمق دنبال جایی برای دیدن ۳ رویا باقی مانده گشت .
آره فبول داریم . ما بچه های خوبی واسه بابامون نبودیم .
اون رو گذاشته بودیمش خونه سالمندان و دیر بهش سر می زدیم ، هرچی می گفت بیشترسربزنین ،
می گفتیم : کارداریم .
می گفت دلم واسه بچه هاتون تنگ شده ،
می گفتیم اونا هم درس دارن .
آره ! در حق اون ظلم کرده بودیم .
اما الان حدود یک ماهه که بچه های خوبی واسه بابامون شدیم .
اون رو از خونه سالمندان آوردیم بیرون . دیگه هر هفته بهش سر می زنیم .
بچه هامون رو هم با خودمون می بریم .
حالا هم میخوایم واسش یه مراسم چهلم عالی و با کلاس بگیریم .