خیابان کیپ بود و هر چند دقیقه ، یکی دو متر جلو میرفتم ، راهی برای فرار نبود
برای لحظه ای ، حرکت ماشین ها قدری شتاب گرفت .
همه برای گرفتن راه از دیگری و گریختن از تنگنای خیابان عجله داشتند .
در یک لحظه اتفاق افتاد...
با صدای ناهنجار بوق به جلویی کوبیدم ، عقبی کوبید به من و ………
صدای آژیر آمبولانس که از مدتی قبل شنیده می شد قدری بلندتر شد ،
اما کاری از دست کسی برنمی آمد .
چند دقیقه بعد راننده آمبولانس آژیر را خاموش کرد ،
برای همیشه
پیرکلاغی بود ، پنیری به منقار داشت . بر روی درختی نشسته بود ،
روباهی می گذشت ، گفت : پنیرت پنیر پیتزاست ؟
کلاغ سرش را به علامت نه بالا انداخت روباه بی اعتنا گذشت .
کلاغ در دل گفت : روباه هم روباه های قدیمی !!
همیشه لابلای حرف هایش این جملات تکرار می شد :
دانشجوی ممتاز که شده بودم…… روز جشن فارغ التحصیلی بود که …… | |
|
۱۰ روز پیش همدیگه رو توی دانشگاه دیدن
۹ روز پیش عاشق شدن
۸ روز پیش با خانوادش رفت خواستگاری
۷ روز پیش نامزد کردن
۶ روز پیش رفتن واسه خرید عقد
۵ روز پیش رفتن محضر و عقد کردن
۴ روز پیش رفتن ماه عسل
۳ روز پیش .....
۲ روز پیش .....
دیروز ............
و امروز تو دادگاه خانواده منتظره حکم طلاق !