از همون بچگی علی و میترا با هم بودن
وقتی به همدیگه نگاه می کردن ٬ چشم هاشون برق میزد
راستش رو بخوای ما بچه محل ها خیلی به علی حسودیمون می شد
آخه هممون با هم بزرگ شده بودیم
وقتی رفتن خونه میترا اینا واسه خواستگاری همه نتیجه رو میدونستن
الان بعد از ۵ سال هیچکدوممون رومون نمیشه تو صورت میترا نگاه کنیم
چون باید شاهد سند طلاق اینا باشیم
کی فکر میکرد علی تو زندگی اینجوری باشه !!
شایدم علی مقصر نبوده!!!!!!!!!
چرا دیگه نمیای پیشم؟
بدو بیا پیشم







من آپ شدم
سلام
خوبی؟؟؟
همه ی قصه هایی رو که این مدت نوشته بودی و من نبودم رو خوندم
دلقک از همه ش غم انگیز تر بود
منم آپیدم
شاد باشید
فعلا بابای
شما داستانک هایتان بیشتر گفتاریست
واین چند تایی که من خواندم حول طلاق وازدواج می گشته است.آیا این داستان آخر از مخیله ی هنریتان در می آید یا واقعیت دارد؟
سلام خوبی ؟جالب بود


وقت کردی یه سر به منم بزن
ولی چرا همه ی داستانک هات غمگینه
فعلا بای
سلام هپلی!

دفه اوله وبلاگتو میبینم ولی قبلا اسمتو شنیده بودم، از عکس های نمایشگاه الکامپ!
میبینم که تو هم شکلک استفاده کردی!
فقط یه مشکل داره، عرض پنجره ی نظرات رو باید یه کم زیاد کنی تا اسکرول زیرش بره و شکلکها به جای ۳*۸ بشن ۴*۶ !
برای این کار باید توی قالب اصلیِ، open رو سرچ کنی، بعدش هم که width رو افزایش بدی!
الان عرض نظراتت ۴۰۰ هست!
width=400
فکر کنم ۴۷۰ یا ۵۰۰ مشکل رو حل کنه!
موفق باشی!
ای بابا کی فکرشو میکرد علی این تیژی از اب در اد .بی خیال عشق اول محکوم به جدایی و این جور چیزها ست . اوچیکیم . بی خیال زیاد خودتو ناراحت نکن . علی وفا نداره.انا رو به میترا بگو . یادت نره ها. اوچیکیم.
سلام جالب بود
در ضمن هپلی جان این چه طرز نظر دادنه؟
تکانهای بسیار تندتر از این لازم است که جوانان ما را از خواب بیدار کند
سلام هپل خان
همیشه زندگی مشترک با دوستس فرق می کنه
راستی از هنر نمایی بچه محلات رو در و دیوار کوچه حال کردی !!!!
مخلصیم DR.3pit
نمی دونم چرا اصلا احساس نکردم داستانکت غمگینه .... خب غمگین نبود ... بود ؟

(اگه نفهمیدی اسم طرف چه ربطی به خیانت و این حرفا داره ... زیاد مهم نیست چون خودمم نفهمیدم) حالا بشین همین جوری واسه من گریه کن
این داستان من غمگینه که .... بذار تعریف کنم ... صحنه رو این جوری تصور کن ... یه دختر ۱۴ ساله (خودمو می گم) داره از مدرسه برمی گرده سر راه یه دکه ی روزنامه فروشی می بینه ... چون خیلی فوتبال دوست داره یه مجله ی افتاب می خره و .... دیگه سرتو درد نمیارم یه بچه ی فکر کنم ۱۰ - ۱۲ ساله تو دکه می بینه ... چون به قیافش می خوره دختره فکر می کنه اسم طرف محموده .... نه ماه تحصیلی می گذره همین جوری دختره از محمود آفتاب ورزشی می خره و .... یهو همین دیروز می فهمه اسم پسره محمود نبوده ... اسمش وحید بوده
حالا این یعنی محمود ... نه... وحید که من همه ی مجله هامو ازش خریدم بهم خیانت کرده ... نامرد
خیلی از نوشته هات خوشم میاد
ساده و روان و مختصر و مفید و.....
همیشه بهت سر میزنم
من؟نمیام پیشت؟قهر؟چه حرفایی می زنی هپلی جان...
عجب...من علی های زیادی رو دور و برم می بینم...فقط خدا خدا می کنم علی من علی از آب در نیاد!
بازم بیا پیشم!
شایدم کی فکر می کرد میترا توی زندگی اینطوری باشه!!!
سلام هپلی جونم
اینجور موقع ها همیشه اون چیزی که فکرشو نمی کنی اتفاق میوفته !
...
مرسی از اینکه با همه ی بی معرفتی من میای پیشم و به یادم هستی
همیشه شاد و پیروز باشی .
یکی به خودش فرصت داد، یکی
گم کرد خودش را ، یکی دنبال کرد
خورشید را ، یکی مدام به خواب رفت
روی بستری از کاه
و حالا ، چه تازه است
خاطره ی باد
شاید کسی بگوید باران شکست
سکوتی طولانی را
و مثل ان بود که در شامگاه
خدایان متولد شوند
اما چنان کوچک
که پرندگان آنها را مثل دانه بر چینند
آپم دوست داشتی بیا
میشه روز مرد را بهت تبریک بگم؟
چه داستان آشنایی....
یکی از دوستان منم همین جوری شد
چه غم انگیز....

.
.
.
در روز 30/04/1387 وبلاگ ققنوس نقد خواهد شد...
بدین وسیله از شما بلاگر نازنین دعوت می کنم تا در روز نقد وبلاگ آتش پنهان (ققنوس) حضور به عمل آورید...
منتظر حضور مهربانتان هستم....
ادرس و زمان نقد :
یکشنبه 30/4/88 ساعت 17 الی 19 - نشانی : خیابان سید جمال الدین اسد آبادی ( یوسف آباد ) - خیابان 21 - پارک شفق - فرهنگسرای دانشجو - سرای کتاب
سلام
داستانک های شما جالب و خواندنیست
خواهشمند ام که داستانک های خود رای برای گروه ایمیلی درهم.مخلوط ارسال کنید تا عده بیشتری از آنها بهره مند گردند.
برای همکاری با گروه ابتدا به سمت چپ صفحه نخست سراب مراجعه کنید و فرم ثبت نام در گروه را پر کنید.
http://sar-ab.blogfa.com/
در ضمن یکی از داستانک های شما را برای گروه ارسال کردم.
با تشکر
من فکرشومیکردم!ازمرداهرچی بگی جای تعجب نداره!!
