4 تا دیگه مونده بود
اولیش رو در آورد و آتش زد ،
به شعله زرد رنگ خیره شد و ……
شعله از هیبت آمدن مردی سرفرو داد و خاموش شد .
مرد : پاشو پاشو ، این مسخره بازی ها مال کارتون هاست !!
دخترک هراسان به مرد خیره شد
مرد : هرکی از راه می رسه میخواد اینجا بساط گداییش رو راه بندازه
( با حالت پرخاش ) بهت می گم پاشو .
دخترک برخواست و بی رمق دنبال جایی برای دیدن ۳ رویا باقی مانده گشت .
سلام ..
اتفاقی به وبلاگ شما برخورد کردم ...
نوشته هات متنوع و زیباست ...
دخترک بیچاره کی رویاهاش برآورده میشن !
شاد و موفق باشی
چقدر رومانتیک
مرتیکه خر نمی فهمه نباید یک کوچولو رو اذیت کنه
این داستانک هم قشنگ بود
سلام هپلی جان
خوبی؟
راستش من یه کم شلوخم بعد نه که از هر چه بگذریم سخن درس نیکو تر است...! ظرفیت دوستام تکمیل بوده واسه همین دیگه به کس جدیدی سر نمیزنم ولی اومدم بهت سر زدم آخه گفتی باید بازدید و پس داد !
خوشمان آمد از داستانکهایتان کوتاه٬ ساده و البته پرمعنا و نکته!
امیددارم بشه دوباره بیام سراغت
موفق باشی
بای بای
سلام دوست من...
خودم هستم.. رویا... رویا از نوع نیمه تمام.
قبول دارم.
و گفتم که فقط به کمی زمان نیاز دارم برای شروع دوباره.
رویایی که نوشتی خیلی زیبا بود
نمیدونم چرا از هرچی نوشته که رویا داشته باشه خوشم میاد
شاید این دختر هم مثل باشه.
سلام
داستانک های جالب و آموزنده ای نوشته اید
موفق باشید
حقیقتش نمیدونم چی بگم.
این قدر جالب بود که بره تو ی قسمت *علاقمندی ها *
:)
کاش می فهمیدیم
همین کارتون ها زندگیه من و ماست
کاش می دانستیم
یه روزی ما هم غصه ی فراموش شده ای خواهیم بود
توی این دنیا همه ی ما آدما این جوری هستیم همه مون بی برو بگشت....
می دونید دلیلشو....همه ی ما توی خونه ی همسایه مون یه بچه ی گرسنه ی هست که وقت شام ونهارمون بهش میگیم برو گم شو
خدایا مارو ببخش